فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

دعای مامان و بابا واسه اندیا

آندیا تو شاخه گل سرخ زندگی عاشقانه ی من و پدر خوبت هستی... دلمان می خواهد آنقدر فصل های زندگی ادامه داشته باشد تا بتوانیم  تو را همچون درختی مقتدر تربیت کنیم. که بتوانیم هم قدم با تو و مدادرنگی هایت دست به آفرینشی دیگر بزنیم برای آینده ی درخشانت    آنقدر از داشتنت ذوق زده و مغرور شده ایم که همیشه سایه ی نگرانی از غروره داشتن تو و خوبی هایت  را بر سرمان داریم... بس که بهترین ِ بهترین هایی دخترکم  قوی باشیم و با لحظات سرد و گرم و سخت و نرم همسفر شویم تا بیاموزیم که اگر دریا موج نداشت ، دنیا لطفی نداشت ! سنگ صبور من آرام بخشی ِ توست و به خاطر ...
29 آبان 1391

سفرنامه آندیا (قسمت سوم)

  روز سوم امروز برنامه گشت جزیره رو داشتیم با آقای گلبرگ راهنمای تور..... خیلی با حال بود و حسابی سر به سر همه میزاشت.....مخصوصا خانوما و مادر خانوما و البته دخملی من که کوچکترین عضو تور بود و همه دوسش داشتن.....   اول رفتیم درخت سبز       دوم شهر زیرزمینی کاریز       بعد هم یه ساحل خوشکل که پر از ماهی بود آقای گلبرگ کلی نون باگت خریده بود که ریزکنیم واسه ماهی ها .......آخه وقتی نون میندازی همشون میان روی آب و خیلی تماشایی میشه.. ولی یه هو یه باد وحشتناکی شد همراه با گرد و خاک که بیرون اومدن از ماشین واسه ما که نی نی گولو داش...
28 آبان 1391

سفرنامه آندیا (قسمت چهارم)

  روز چهارم   امروز دیگه وقتی نیست که از هتل خارج بشیم چون ساعت 45/11 پرواز برگشتمونه....ومن وبابایی باید بار و بندیل و ببندیم.... فقط آخر کار دوباره رفتیم توی باغ هتل و چند تا عکس گرفتیم         زیباترین عکس آندیا...     وای .............چه گل در گلی   آندیا در لابی هتل و این بود سفرنامه اولین سفر آندیا به جزیره زیبای کیش ولی زود تموم شد حیف...... مرسی که آلبوم عکسهای دخملی و نگاه کردین   تا برنامه بعد خدانگههههههههههداررررررررررر       &nbs...
28 آبان 1391

سفرنامه آندیا (قسمت دوم)

  روز دوم صبح دخملی و خوشکل کردم و رفتیم واسه صبحانه ....... بماند که چقدر دلبری کردی که توجه همه مسافرهای دیگه رو جلب کردی به خودت مخصوصا سر آشپز هتل و گارسون هارو ت جاییکه اومدن و تو رو از ما گرفتن و رفتن تازه باهاشون عکس گرفتی....... هتل فلامینگو یه باغ خوشکلم داشت که بعد از صبحانه با بابایی رفتیم و حسابی از خودمون و دخملی عکس گرفتیم......       صبح چون هوا گرم بود نمیشد رفت کنار ساحل و ما تصمیم گرفتیم بریم بازار بازار پردیس 1و2 بازار مروارید بازار چینی ها عصر رفتیم ساحل مرجانی کیش که در مجاورت بازار مرجان بود   ساحل بسیار زیبایی بود و این وسط ب...
28 آبان 1391

سفرنامه آندیا (قسمت اول)

  روز اول   جونم واستون بگه که............   سه شنبه ساعت 10 صبح من وبابا و آندیا گلی راهی فرودگاه شدیم چون ساعت 11/30پرواز داشتیم ...اینم عکس دخملی صبح روز سفر     مشهد هوا حسابی سرد شده بود و ما مجبور بودیم حسابی بپوشونیمت....بالاخره رسیدیم به سالن فرودگاه...همون اول دخملی و توی کالسکه گذاشتیم .....   یه خبر بد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!     هواپیما 3 ساعت تاخیر داشت......نه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه    و این شد که من وبابا و آندیا 3 ساعت توی فرودگاه معطل شدیم......   عکس آندیا در جال علافی توی فرودگاه از بس سماق مکید خوابش برد ...
28 آبان 1391

ما برگشتیم.....

  سلام......ما برگشتیم......... چی بگم واستون از این دخمل گل و ناز خوش مسافرت من.........وای ی ی ی ی ی ی ی خیلی توی این سفر به مامان وبابا حال دادی. دوست داریم 1000000000000000 تا       ...
27 آبان 1391

چمدونها رو ببندیم.........

  وای خدا چفدر مسافرت با بچه درد سر داره...........تا حالا دو نفر بودیم وخیلی راحت و نیم ساعته باروبندیل سفر و میبستیم و میرفتیم ولی حالا...... از دیروز هر چی یادم میاد و روی کاغذ مینویسم تا مبادا یادم بره......بار و بندیل این دخمل نیم وجبی از ما دو نفرسنگینتره...ولی عیب نداره مهم اونه.....این دخملی که راحت باشه انگار ما راحتیم.....   تقریبا همه چی و بستم درجه حرارت قطره استامینوفن شربت دیفن هیدرامین انواع لباس پوشک شیشه –شیشه شو –یه زیر انداز- روانداز-پستونک –دستمال مرطوب – و...................از همه مهمتر و یادم رفت کالسکه تقریبا هر کسی که فهمیده دارم میرم مسافرت کالسکه رو ...
22 آبان 1391

آخ جوووون مسافرت......

                                                                                                                        هوراااااااااا داریم 3 نفری میریم مسافرت..... بالاخره آندیا جووووونی یه کم بزرگ شد و میشه برای اولین بار یه سفر سه تایی بریم. تا حالا همه ی سفرهای من و بابایی دو تایی بوده و من اصلا تجربه مسافرت با یه بچه کوچولو ...
18 آبان 1391

واکسن 4 ماهگی

    امروز چهار ماهگی عشق مامان است و نوبت واکسن......  از آنجا که واکسن ٢ ماهگی اش خیلی من و بابا رو اذیت نکرد  با خیال راحت با خاله فرزانه راهی درمانگاه شدیم ....و اون آقابده واکسن آندیارو زد.... تا اون جایی که تونستی جیغ زدی....قربونت بشم مامانی ... وزن : 6/500 قد: 63 دور سر: 41 تا رسیدم خونه سریع بهت قطره استامینوفن دادم چون یه مختصری تب کردی....و البته بهانه گیر..یه 2  ساعتی خوابیدی و بعد  از شدت درد گریه ای سردادی که معلوم شد واکسن بد جوری اثر کرده آروم  نمیشدی به هر طرف و هر سمتی که تکانت میدادم جیغ میکشیدی اینم مدرک گفته هام      ...
14 آبان 1391

اولین عید غدیر آندیا +چهار ماهگی گل دختر

     سلام دختر ناز مامان.....امیدوارم بعد از یه شب شلوغ و پر هیاهو خوب خوب باشی....البته واسه تو پر هیایو بود واسه ما بزرگترها که نه......دیشب به خاطر عید غدیر مهمون داشتیم من که عاشق مهمون و مهمونی رفتنم...امسالم که مامان تو خونه دو تا سید داشت....به به  تازه ه ه چهار ماهه هم شدی هورااااااا...............دخمل من یه ماه بزرگتر شد..خانوم تر شد.....   حالا دیگه خیلی با من همکاری میکنی.....مثل خانوما توی carrier میشینی و به من نگاه میکنی و منم کارهام و انجام میدم.... شبها هم که از روزها خانوم تری ........وای ی ی ی دوست دارم که اینقدر آروم و با صبری.... این روزها آب دهنت خیلی  خیلی زیاد شد...
14 آبان 1391